سوئد نویس

تجربیات من از زندگی در سوئد

سوئد نویس

تجربیات من از زندگی در سوئد

احساس نوشت

یادمان می اید روزهایی که ما ایران نشین و بودیم و برادرمان از فرنگ آمده بود.برایمان همیشه حرف میزد از آدمهایی که حالشان را هیچ چیز خوب نمیکند.

می گفت همان فرنگ ما هم که آسمانش آبی است.پر است از ایرانی هایی که حالشان خوب نیست.دل به آبی آسمان نبند که اگر قرار است شاد باشی زیر همین گنبد کبود ایران هم خوش خواهی بود.  

میگفت یاد بگیر خودت حال خودت را خوب کنی.که حال خوبت را محدود به مکان نکنی.

و اما من فکر میکردم چه نا شکرند خارج نشینان بی حوصله.

و

همه چیز را به گذر از مرزها میسپردم.

همه چیز را از افسردگی فصلیه پاییز میدیم.

و کلی خاطره ی تلخ

از مرز هم گذشتیم و رسیدیم به همین آسمان آبی

اما باز هم خوب نشدیم.

در کنار تمامی غم های فراموش نشده ی پنهان پشت لبخند همیشگیمان

غم دلتنگی را هم اضافه کنید

به علاوه ی غم تنهایی کوفتی

که گاهی احساس میکنیم قلبمان کشش این همه تنهایی یک جا را ندارد.

حالا میفهمیم که کار خودمان از اول ایراد داشت.

نه پاییز برگ ریز 

نه صدای هوهوی باد

و نه بوی نم کولر تابستان.

و نه حتی ایرانه خاکستری

القصه که این روزها چونان کودکان تازه متولد تمام تلاشمان را میکنیم روی پای خودمان بایستیم.

و رها شویم

از هرچه خاطره ی تلخ 

از هرچه حس افسردگی 

و از حسه تنهایی غربت کوفتی

و میدانیم که دشوار است.

و میدانیم که میشود

که میتوانیم.

که کنار شما می توانیم.

کلی خوشحالمان میکنید اگر تجربیاتتان را با ما در میان بگذارید.

مثل همیشه

:)


نظرات 13 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 10 بهمن 1393 ساعت 17:49

منم مثل شما زیر همین آسمون آبیم.حرفای دل منو زدی.اگه حق انتخاب داشتم هرگز از ایران نمیرفتم

مرجان یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 13:43

وای که چه حس بدیه؛چقد از همه چیز خالی میشه آدم
وقتی زندگیت و پای آدم میزاری و بعد میفهمی جای اشتباه همه چیزتو گذاشتی
آدمایی که به همه اعتمادت به همه انگیزت به همه ی همه ی چیزایی که فک میکردی هدیه بهت داده خط سیاه میکشه
اونوقت ما موندیم و یه دنیا سیاه و چرا های بی جواب و اینکه امیدوارم دنیا به سرش بیاره بلایی که سر ما آورد...

رکسانا جمعه 23 آبان 1393 ساعت 13:16

سوئد که واقعا آب و هوای بدی داره، آدم سالم رو افسرده میکنه، واسه همینه راحت تر مهاجر میپذیره چون تقاضا کمتر داره، من دو سال اونجا بودم واقعا بهم سخت گذشت. الان تو کالیفرنیا هستم عالیه همه چی، هوا بی نظیر و واقعا یه گوشه از بهشته، خداروشکر

سیده پنج‌شنبه 10 مهر 1393 ساعت 16:54

سلام بانوجان
توی زندگیم خیلی این در و اون در زدم
خیلی له له زدم
خیلی غصه خوردم
تا بالاخره خدا راه رسیدن به آرامش رو بهم نشون داد

تنها دوای دردِ دل های بیمار
فقط قران

روزی 1 یا چند صفحه قران رو با ترجمه(و اگه میتونید کمی تفسیر) بخونید
اون وقت تازه معنای آرامش رو میفهمید
ان شاءالله به آرامش که رسیدید برای من هم دعا کنید

اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ممنون بابت نظرتون

سلام پریا جااان کم پیدا بالاخره منم ی وبلاگ شخصی نویس ساختم خوشحال می شم ارتباطمون دو سویه باشه اگرم بهم سرنزنی ولی من بازم میام میخونمت ب این شرط ک زود ب زود اپ کنیییی

مبارکه عزیزم.امیدوارم از شادی بنویسی توی وبلاگت همیشه

نگار پنج‌شنبه 3 مهر 1393 ساعت 06:55

من یه چند سالی بعر از ازدواج دور از محل زندگیم بودم...خیلی سخت بود با این حالا تو کشورم بودم...خوشحالم دوباره برگشتم.
باز هم خوبه تنها نیستی ..همسر محترم کنار شما هستن.
به امید احوالات شاد شما

ای جان.لطف داری دوست جان

زالزالک سه‌شنبه 1 مهر 1393 ساعت 17:05 http://zalzalack.blogfa.com

سلام عزیزم، این قضیه ای هست که خودت باید برای خودت حلش کنی، هیچ چیزی نمیتونه غم غربت و دلتنگی رو ازت دور کنه، خودت باید به داد خودت برسی، شاید پیدا کردن دوستهای جدید یا ارتباط با دوستهای ایرانت، حالا با هر وسیله ای شده، هرچی کم هزینه تر هم بهتر، خودت دور شدی نذار دلت هم دور بشه. به قول خودت این نیز بگذرد

زالزالک خوشمزه پیشنهادات خیلی خوب بودن

بی نقاب شنبه 29 شهریور 1393 ساعت 18:45

سعی کن نکات مثبت زندگیت رو ببینی. این طوری حالت بهتر میشه

بی نقاب جان دقیقا زدی به هدف

عبوری جمعه 28 شهریور 1393 ساعت 05:59

سلام

بسیار خوشحالم از اینکه سامان گرفته آنجه می خواسته ای .

ولی بدان ، که می دانم می دانی همیشه جیزی برای آفسوس و آه است زندگی اینگونه شیرین می شود .
اما
این دلتنگی طبیعی است وبرای همه پیش می آید برای همه و برای رفع آن فقط کافی است هر چه زودتر سری به ایران بزنید و باز گردید با یکی دو بار آمدن و رفتن و مشغوالیا تتان در آنجا دیگر چنین احساسی نخواهید داشت .فقط برای بار اول و دوم نگذارید دری از ایران زیاد طولانی شود چون با توجه به سابقه شماممکن است مشگل پیدا کنید .
شاد باشید

ممنون بابت پیشنهادتان عبوری عزیز.منتظر عبور مجددتان خواهیم ماند

نسیم چهارشنبه 26 شهریور 1393 ساعت 11:38

چقدر زیبا مینویسی و به راستی که زبرون کسی نیاید که به یاری تو اینجا /تو خود آفتاب خود باش سپه تتار بشکن

چه شعر مناسب و به جایی نسیم جان

تقریبا خودمونی سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 06:57

اخی عزیزم غصه نخور خوووو دلم گرفت دیگه

نازی عزیزم.دلت نگیره که بادمجون بم آفت نداره

آیدا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 05:43

غربت بد دردیه عادت می کنی ایشالا

شما هم تجربشو داشتین؟؟

لیلا سه‌شنبه 25 شهریور 1393 ساعت 05:40

وای پاییز داره میاد و من دوباره میرم توی حال و هوای پارسال این وقتا که داشتم دست و پا میزدم برای نجات زندگیم
زندگی ای که جز کابوس هیچی برام به جا نذاشت
و از طرفی سعی میکردم بدون درد سر ازش جداشم
الان یازده ماهه که ما جداییم
اون از همون روزای اول پشیمون شد ولی به سبک خودش
تا حالا که باز هم به سبک خودش مثلا وفاداره منه
منم حالم بده دارم نهایت سعیم رو میکنم که این روزها فرار کنم از خاطراتی که یادآوریش دلمو ریش میکنه
بازم خدارو شکر که تونستم کار مناسبی پیدا کنم
اگرچه ایده ال نیست تو هم خدا رو شکر کن و تنهاییتو با وجود همسرت پر کن
تو که الان فهمیدی که هیچ چیز و هیچ کس جز خودت نمیتونه حالتو خوب کنه
امیدوارم به زودی بیای و پر انرژی بگی که بهتری و شادی و لبریزی از زندگی

چقدر میفهمم که حالت از چی بده.ولی منی که این روزا رو گذروندم میخوام بهت بگم.این نیز بگذردد........
فقط خودت حااله خودتو بدتر نکن و به خودت کمک بکن که فراموش بکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد