یادداشت های یک زن مطلقه

تجربیات و روزنگارهای یک عدد زن مطلقه

پس از 5 سال نوشت

چیزی از نا نبودگیمان نمیگذرد.

فقط 5 سال.

چیزی حدود 5 سال اینجا و نه هیچ جای دیگری ننوشتیم.

حالا پس از 5 سال مادر دو کودک هستیم در سرزمین شمالی و تلخ است اگر بگوییم اری هنوز هم بار روانی یه مطلقه سابق را به دوش میکشیم.

چقدر حرف داریم برای زدن.

کاش میشد قرار بگذاریم توی خیالمان با شما.بنشینیم پشت یک میز توی یک کافه ی گرم.ما چای لته سفارش میدادیم مثله همیشه و شما هر چه دلتان بخواهد.

میگفتیم و میشنیدیم از 5 سالی که نبودیم.

میخندیدیم

گریه میکردیم

گریه میکردیم.

 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه یکم بهمن ۱۳۹۶ساعت 1:34  توسط من  | 

سپاس نوشت یک زن مطلقه

این قدر این روزها غرق در روزمرگی هستیم که 

یادمان رفته بود روزی برای داشتن زندگی کنونیمان مناجات میکردیم.

یادمان رفته بود روزهایی که با شال گردنمان نصف صورتمان را میپوشاندیم و اتوبان جلال را در جهت برعکس خیابان گز  میکردیم.فکر میکردیم و فکر میکردیم و فکر میکردیم.

یادمان رفته بود  روزهایی که تنها زندگی میکردیم  و  برای فرار از سکوت خفه کننده خانه تلوزیون را روشن میکردیم که صدای آدمیزاد در خانه بپیچد.

یادمان رفته بود شبهایی را که سرمان را تکیه میدادیم به شیشه پنجره و چراغ های رنگا رنگ جلوی چشممان روشن و خاموش میشدند و فقط بیصدا اشک میریختیم و میگفتیم،چرا؟؟؟خداوندا چرا؟؟؟چرا من؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یادمان رفته بود چقدر دلمان می خواست طفلی داشتیم.حتی از همان ازدواج شکست خورده و چقدر حسرت دوستانمان را می خوردیم.

یادمان رفته بود  ساعت هایی که در فیسبوک می گذراندیم و میچرخیدیم و تک تک بچه های دبیرستانمان را پیدا میکردیم و هرکدام که سر و سامان زندگی اش بیشتر بود.آه ما نیز بلند تر می بود

گذشت و گذشت و گذشت

و بازهم یادمان رفت سپاس گوییم خداوندی را  بالاخره روی بال آروزهایمان سوارمان کرد.بالاخره به همان آرامش قلبی که حسرتش را میخوردیم رسیدیم.

حالا دیگر خودمان دلمان نمیخواهد طفلکی را وارد زندگیمان کنیم.

حالا دیگر صدای همسرمان به جای صدای تلوزیون در خانه میپیچد.

حالا دیگر سرمان را به شیشه میگذاریم از چراغ های چشمک زن لذت میبریم.

ولی خیلی بی اصاف هستیم که

یادمان رفت خداوند را بابت همه این روزها سپاس گوییم.

بابت دردهایی که میتوانست همین اکنون وجودمان را بلرزاند و نلرزاند.

بابت اشکی که میتوانست همین اکنون  گونه مان را خیس کند و نکرد.

بابت پدر و مادر که میتوانست همین اکنون مهمان خاک باشند و سایه شان هنوز بالای سرمان است.

بابت...........

بایت.........

بایت.........

باقی سپاس ها با شما.

شما در دلتان سپاس کنید.

زندگیتان سرشار از آرامش و آسایش

دوستتان دارم :)


برچسب‌ها: سپاس, فیسبوک, زن مطلقه
+ نوشته شده در  شنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۲ساعت 13:58  توسط من  | 

درمان سرپایی بواسیر

در وب گردیمان رسیدیم به تبلیغی که یکی از اطبا داشتند و فرموده بودند که تخصصشان درمان سرپایی بواسیر است.

درمان سرپایی بواسیر؟؟؟

یعنی بیمار ایستاده و طبیب بواسیر را با انگشت جا میزنند؟؟؟؟؟؟

جلل الخالق.چه پیشرفت ها که نکرده است این علمممممممم


برچسب‌ها: درمان بواسیر, زن مطلقه
+ نوشته شده در  شنبه پنجم بهمن ۱۳۹۲ساعت 11:27  توسط من  | 

مطالب قدیمی‌تر